کد مطلب:53215 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

نجوای شبانه











ابودرداء نقل می كند:

در یكی از شبهای ظلمانی از لابلای نخلستان بنی نجار در مدینه می گذشتم. ناگهان نوای غم انگیز و آهنگ تأثر آوری به گوشم رسید و دیدم انسانی است كه در دل شب با خدای خود چنین سخن می گوید:

پروردگارا! چه بسیار از گناهان مهلكم به حلم خود درگذشتی و عقوبت نكردی و چه بسیار از گناهانم را به لطف و كرمت پرده روی آنها كشیدی و آشكار نكردی. خدایا اگر چه عمرم در نافرمانی و معصیت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر كرده است، اما من به جز آمرزش تو امیدوار نیستم و به غیر از مغفرت و خشنودی تو به چیز دیگری امید ندارم.

این صدای دلنواز چنان مشغولم كرد كه بی اختیار به سمت آن حركت كرده، تا به صاحب صدا رسیدم، ناگهان چشمم به علی بن ابی طالب علیه السلام افتاد. خود را در میان درختان مخفی كردم تا از شنیدن راز و نیاز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم.

علی بن ابی طالب علیه السلام در آن خلوت شب دو ركعت نماز خواند و آن گاه به دعا و گریه و زاری و ناله پرداخت.

باز از جمله مناجاتهای علی علیه السلام این بود:

پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو می اندیشم، گناهانم در نظرم كوچك می شود و هرگاه در شدت عذاب تو فكر می كنم، گرفتاری و مصیبت من بزرگ می شود. آن گاه چنین نجوا نمود:

آه! اگر در نامه اعمالم گناهانی را ببینم كه خود آن را فراموشم كرده ام ولی تو آن را ثبت كرده باشی، پس فرمان دهی او را بگیرید. وای به حال آن گرفتاری كه خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبیله و طایفه او را سودی ندهند و فرشتگان به حال وی ترحم نكنند.

سپس گفت: آه! از كشتی كه دل و جگر آدمی را می سوزاند و اعضای بیرونی انسان را از هم جدا می كند. وای از شدت سوزندگی شراره های آتش كه از جهنم بر می خیزد. ابودرداء می گوید: باز حضرت به شدت گریست. پس از مدتی دیگر نه صدایی از او به گوش می رسید و نه حركت و جنبشی از او دیده می شد. با خود گفتم: حتما در اثر شب زنده داری خواب او را فرا گرفته. نزدیك طلوع فجر شد، خواستم ایشان را برای نماز صبح بیدار كنم. بر بالین حضرت رفتم. یك وقت دیدم ایشان را برای نماز صبح بیدار كنم. بر بالین حضرت رفتم. یك وقت دیدم ایشان مانند قطعه چوپ خشك بر زمین افتاده است. تكانش دادم، حركت نكرد. صدایش زدم، پاسخ نداد. گفتم:

«انا الله و انا الیه راجعون» به خدا علی بن ابی طالب علیه السلام از دنیا رفته است.

ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار می كند:

من به سرعت به خانه علی علیه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم.

فاطمه علیه السلام گفت: ابودرداء! داستان چیست؟

من آنچه را كه از حالات علی علیه السلام دیده بودم همه را گفتم. فرمود:

ابودرداء! به خدا سوگند این بیهوشی است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده.

سپس با ظرف آبی نزد آن حضرت برگشتیم و آب به سیمایش پاشیدیم. آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت می گریستم، نگاهی كرد و گفت:

ابودرداء! چرا گریه می كنی؟

گفتم: به خاطر آنچه به خودت روا می داری گریه می كنم.

فرمود: ای ابودرداء! چگونه می شود حال تو، آن وقتی كه مرا برای پس دادن حساب فرا خوانند و در حالی كه گناهكاران به كیفر الهی یقین دارند و فرشتگان سخت گیر دور و برم را احاطه كرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پیشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان، مرا تسلیم دستور الهی كنند و اهل دنیا به حال من ترحم ننمایند.

البته در آن حال بیشتر به حال من ترحم خواهی كرد، زیرا كه در برابر خدایی قرار می گیرم كه هیچ چیز از نگاه او پنهان نیست.[1] .









    1. بحار: ج 41 ص11 و ج 87 ص195 نقل از داستانهای بحارالانوار، ج 2 ص41.